سر کلاش نشته .
ناگهان در باز میشه ، مامانش پشت در مدرسه چی کار میکرد ؟
نکنه کسی مرده باشه ! نه الان نه ! تازه بابابزرگم مرده !
اما نه صورت مامانش نشون میداد که عصبانیه نه ناراحت و 100% معلوم بود که واسه دلداری هم نیومده .
- ای بیچره دیگه واسه من سیگار میکشی ( با صدای بلند خوانید ) !
خندش گرفته بود . مامانش با اون قیافه خیلی دیدنی بود ! مخصوصا وقتی جوش میورد .
همه کلاس به اون خیره شده بودن . بعضی ها با تمسخر و بعضی ها از تعجب به اون نگاه میکردند.
گویا هیچ کس طرف خنده دار ماجرا رو نمیدید .
مامانش رفت پایین . 15 دقیقه بعد از بلندگوی مدرسه اعلام شد اقای ... به دفتر مراجعه کنند !!!
رفتش پایین .
[تو دفتر ]
- ببخشید شما چه جور مراقب بچه هاهستین که زنگ ناهار بچه ها میرن و سیگار میکشن ؟؟؟
- ما نمیدونستیم وگرنه از این کار جلو گیری میکردیم !!!
ای بی پدر خودش هم دیده بود که اون دارم سیگار میکشه و به روی سگش هم نیورده بود .
- ...
]خونه :[
- پدر سگ مگه من واسه تو چی کار نکردم که اینجوری شدی . هان ؟ دِ بگو دیگه ؟؟؟
دیگه کم کم داشت از کروه در میرفت ( پسر رو میگم ! ) . اما الان وقت جواب دادن نبود . اینجوری کار بد تر میشد .
و اخرین سلاحی که مامانا ( مادر ها ) دوست دارن رو کنن !
- بذار بابات بیاد خونه !!!
از این حرف یه دفعه خندش گرفت !!! ( پسره رو میگم )
مادره دیگه نمیتونست تحمل کنه . رفت تو اتاق و درو بست .
[بعد از ساعاتی پدر وارد خونه میشه ! ]
- میدونی پسرت چی کار کرده ! تو مدرسه با دوستاش سیگار میکشه !
خوشبختانه باباش 90% مواقع عصبی نمیشد .
- خوب ؛ میتونی توضیح بدی که چرا این کار کردی ؟ تو که هنوز 18 سالت نشده این کار بکنی دیگه 20 سالت بشه چی کار میخوای بکنی !
لحنش حرف زدن خیلی اعصابش رو به هم ریخت . جوری که ارزو میکرد که کاش باباش عصبانی بود و اون رو میزد تا اینکه اون جوری حرف بزنه !
- چرا شما من رو نمیفهمین ! اگه از این کارا نکنم دیگه حتی محل سگ هم به من نمیذارن !
خواهرش از در اومد تو ...
با لحنی تمسخر امیز گفت :
- حال داداش کوچولومون چطوره ! با سیگار ها چه میکنی .
و به عدای تمسخر امیز از کنارش گذشت . دیگه نمیتونست تحمل کنه . فهمید که ماجرای سیگار رو اون به مامانش گفته .
اون موقع فقط به یه چیزی فکر میکرد : که چه جوری انتقام بگیره .
میدونست که خواهرش هر روز 2 بار میره حموم به طوری که مامان و باباش یه حموم جدا براش درست کرده بودن .
میدونست که بهترین جای که میتونست یه چیزی برای تلافی گیر بیاره جای بود گه اشغال های شهر رو اونجا میبردن !
بعد از یه ربع گشت و گذار توی اشغال ها هنوز خودش نمیدونست که دنبال چیه که یه موش مرده رو تونست گیر بیاره !!! ( دیگه میدونست میخواد چی کار کنه ) . باحال ترین شوخی سال میتونست باشه !!! ...
فردا صبح از خواب بلند شد . از همون اول صبح تو فکرش بود که چه خواهد شد و چه قدر امروز میخنده !!!! ( البته میدونست که کارش عواقبی رو هم داره )
سر میز صبحانه نشسته بود و مشغول خوردن صبحانه بود . صدای باز شدن در حموم اومد . فهمید که خواهرش داره میره حموم دیگه فکر طلافی و خنده ای که در انتظارش بود تمام وجودش رو پر کرده بود .
2 دقیقه بعد صدای جیغی از حموم شنیده شد . دیگه نمیتونست خنده خودش رو مخفی کنه !
خواهرش با گریه و وحشت اومد پایین و با مو های خونی و و یک موش پاره پاره و دل روده ای که به مو هاش چسبده بود .
نه دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه . زد زیره خنده از صندلی افتاد و روی زمین ولو شد . از خنده اشکش درومده بود .
دلش شدید درد گرفته بود و دیگه نفسش بالا نمیومد و به سرفه افتاده بود . ( در حالی که اشک و خون روی بدن خواهرش با هم قاطی شده بود ) .
خواهرش اومد طرف و روی سورتش چنگ مینداخت . یه قسمت صورتش پاره شد . اونم عصبی شد و شروع کرد به لگد زدن به خواهرش !